کمتر از آنم که دربار شما ناله کنم
من شکار دست بی رحم شکارچیم ولی
هستی تو ضامن من سلطان ولی
کمتر از آنم که تو ضامن من بشوی
کمتر از آنم که دربار شما ناله کنم
من شکار دست بی رحم شکارچیم ولی
هستی تو ضامن من سلطان ولی
کمتر از آنم که تو ضامن من بشوی
این ها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
یاجای اینکه آب برایت بیاوردند
همراه ناله ی تو چه رقصی به پا کنند
حالا که می برند نو را روی پشت بام
آیا نمی شود که کمی هم حیا کنند
تا بام می برند که شاید سر تو را
در بین راه با لبه ای آشنا کنند
حالا کبوتران پَر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند
بی لطف چشمهای تو بر باد می رویم
اینجا خراب آمده، آباد میرویم
شاگرد جزء بوده و از محضرت چنان
ما کسب فیض کرده که استاد می رویم
ما اسر کن که در این صورت است که
زنجیر پاره کرده و آزاد می رویم
آسان بگیر بر همه، سختش نکن که ما
بی نسخه ی تو با مرض حاد می رویم
ما آهوان بیشه ی عشقیم و از قدیم
با پای خود به خانه ی صیاد می رویم
در ها که قفل شد همکی از پی کلید
باهم کنار پنجره فولاد می رویم
درس وفا گرفته دل ما، گمان مبر
حالا که یار حاجت ما داد می رویم
اکنون ببین به یاد تو هستیم پس بیا
آن موقعی که ما همه از یاد می رویم
آقا مسیری بعدی ما کربلا شده
داریم از صحن گوهرشاد می رویم
دیشب پرِ من کبوتر بامت شد
آهوی بیابانی من رامت شد
حالا دلِ من پیمبر نامت شد
از معجزه ی درخت بادامت شد
امروز اگر مریض درمان توام
تو آینه می شوی زلالم بکنی
با طرز نگات خوش به حالم بکنی
یا فکری به حال خشکسالم بکنی
یا فکری به حال پرّ و بالم بکنی
من منتظرِ نماز باران توام
هر چند بَدَم اگر که بهتر نشدم
پیش کرم تو شاه گداتر نشدم
در بارگهت اگر چه نوکر نشدم
هر چند که آهو و کبوتر نشدم
گر پا بدهی سگِ نگهبان توام
هر چند به این سو و به آن سو نزدم
هر چند به این کو و به آن کو نزدم
پیش تو به آفتاب هم رو نزدم
در صحن تو من اگر چه جارو نزدم
مشغول غلامی غلامان توام
در سجده به پای تو هزاران آدم
جاروکش صحن تو هزاران مریم
محتاج دعای تو هزاران خاتم
ای شاه گدای تو هزاران حاتم
من نیز یکی از این هزاران توام
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر کنم؟
وعده ما هر روز از شنبه تا پنج شنبه ساعت هشت صبح شبکه پنج سیما.
قلبى شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره مىزنند ، مریضى شفا گرفت
چشمى کنار اینهمه باور نشست و بعد
عکسى به یادگار از این صحنه ها گرفت
دارم قدم قدم به تو نزدیک مى شوم
شعرم تمام فاصله ها را فرا گرفت
دارم به سمت پنجره فولاد مى روم
جایى که دل شکست و مریضى شفا گرفت
حٌسن تو به وصل آرزومندم کرد
سودای محبتــــ تو در بندم کرد
خاکم بــه سر آبرو ندارم امـــا
همسایگی تــــو آبرومندم کـــرد
نام ما را ننویسید، بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط
آمدم در بزنم، در نزنم می میرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط
میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست
چند لحظه بغل سفره بمانید فقط
کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی
فقط از دست گناهم برهانید... فقط
حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام
مادرم را به عزایم ننشانید فقط
صبح محشر به جهنم ببریدم اما
پیش انظار گنهکار نخوانید فقط
پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم
گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط
حقمان است ولی جان اباعبدالله
محضر فاطمه ما را نکشانید فقط
سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط
گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما
دست ما را به محرم برسانید فقط