کمتر از آنم که دربار شما ناله کنم
من شکار دست بی رحم شکارچیم ولی
هستی تو ضامن من سلطان ولی
کمتر از آنم که تو ضامن من بشوی
کمتر از آنم که دربار شما ناله کنم
من شکار دست بی رحم شکارچیم ولی
هستی تو ضامن من سلطان ولی
کمتر از آنم که تو ضامن من بشوی
این ها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
یاجای اینکه آب برایت بیاوردند
همراه ناله ی تو چه رقصی به پا کنند
حالا که می برند نو را روی پشت بام
آیا نمی شود که کمی هم حیا کنند
تا بام می برند که شاید سر تو را
در بین راه با لبه ای آشنا کنند
حالا کبوتران پَر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند
بی لطف چشمهای تو بر باد می رویم
اینجا خراب آمده، آباد میرویم
شاگرد جزء بوده و از محضرت چنان
ما کسب فیض کرده که استاد می رویم
ما اسر کن که در این صورت است که
زنجیر پاره کرده و آزاد می رویم
آسان بگیر بر همه، سختش نکن که ما
بی نسخه ی تو با مرض حاد می رویم
ما آهوان بیشه ی عشقیم و از قدیم
با پای خود به خانه ی صیاد می رویم
در ها که قفل شد همکی از پی کلید
باهم کنار پنجره فولاد می رویم
درس وفا گرفته دل ما، گمان مبر
حالا که یار حاجت ما داد می رویم
اکنون ببین به یاد تو هستیم پس بیا
آن موقعی که ما همه از یاد می رویم
آقا مسیری بعدی ما کربلا شده
داریم از صحن گوهرشاد می رویم
یه روزیه مهندس انکیلیسی اومده بودبرای سیستم تهویه ی حرم امام رضا وقتی داشت داخل صحنا رو بازدید میکرد چشمش خورد به پنجره فولاد آقا. رو کردبه مترجمش چراانقداینجا شلوغ واین دستمالها چیه که مردم میبندن؟ مترجم گفت ما شیعه ها ی ایران هرمشکلی داریم میایم اینجا و این دستمالا رو میبندیم تا مشکلمون زودتر حل بشه.که دیدن مهندس کرواتش رو از گردنش در اورد وبست به پنجره فولادآقا.چند قدمی ازپنجره فولاددورنشده بودیم که تلفنش زنگ خورد مترجم میگه دیدم مهندس حالش دگرگون شدنمی تونست حرف بزنه بعدااین که حالش بهتر شد گفتم اتفاقی افتاده دستاش میلرزیدگفت خانمم بودما توخونه یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه یه شخصی اومده بود جلوی در گفت من رضا هستم همسرتون منو فرستاده اومدم دخترتون رو ببینم برای چندلحظه اومد اتاق بچه یه نگاهی بهش کرد یه دستی رو سرش کشید و گفت به آقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت بعدازین که برگشتم اتاق بچه دیدم ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره این آقا کی بود فرستادی وقتی رفتم جلوی در رفته بود... السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
دلنوشته خادمه امام رضا ع
بنام پروردگار قبیله پاکیهاو سلام به کعبه ی دلهای عاشقان بی قرار؛
السلام علیک یا شمس الشموس…
بوی خاک نم زده می دهد این دلنوشته هایم اما؛
دوست دارم بوی تربت تو را گیرد.گاه می شودکه ساعت ها غرق نام زیبای تو می شوم و در امتداد این دلسپردگی دیدگانم به تمنای رضای تو چراغانی می شود…
سال هاست از دور با قلبی لبریز از مهرت به زیارت تو هجرت می کنم…
آقا جان! در بستر زمان جاری شده ام وکوچه های دلم بوی اطلسی می دهد،ندیده عاشقت شده ام و باور دارم می توان بوی خوش معشوق را شنید.
یاد زیارت تو فکرم را عرشی می کند…
یا غریب الغربا…